پس از مدتی تنبلی و گرفتاری، بالاخره عزمم را جزم فرمودم تا وبلاگم را بهروز نمایم!
این چیزایی که میخوام بنویسم هیچ ربطی به هم ندارن. دیروز خبرنامهای از بخش فارسی انجمن «گزارشگران بدون مرز» به دستم رسید. این انجمن هر چند وقت یکبار یک مجموعه عکس منتشر میکنه که در روزنامهفروشیهای معتبر به فروش میرسه و درآمدش صرف کمک به روزنامهنگاران در بند و انجمنهای پاسدار آزادی بیان میشه. «پاسدار» رو به عنوان برابر فارسی «مدافع» نوشتم؛ نترسین!
بههر حال، تازهترین آلبوم دربرگیرندهي یکصد عکس از رضا دقتی، عکاس مهاجر ایرانی در فرانسه است. عکسهایی که رضا در گوشهوکنار دنیا گرفته. قیمت این آلبوم گران نیست: 9 یورو و 90 سنت. همین الان نسخهای سفارش دادم. پیشنهاد میکنم بچههایی که بیرون از ایران هستن و میتونن هم برای پشتیبانی یک نسخه (دستکم) بگیرن. عکس جلدشو گذاشتم که تا دیدین یادتون بیات! این لینک مربوطه برای سفارش پستی:
http://www.rsf-persan.org/
اینجا در هلند، بر خلاف ایران، وضع جانور مورد علاقهي من، گربه، خوبه. اکثراً در خانهها هستند و در ناز و نعمت. به قول اردوان ِ خِپل مِپل، «کنار شومینه با ظرف شیر». البته کمی پر رو و بی احساس هستند. یکی دیگه از دوستان هم میگفت «گربههای اینجا لنگه کفش نخوردن حالشون جا بیات»!
این چیزایی که میخوام بنویسم هیچ ربطی به هم ندارن. دیروز خبرنامهای از بخش فارسی انجمن «گزارشگران بدون مرز» به دستم رسید. این انجمن هر چند وقت یکبار یک مجموعه عکس منتشر میکنه که در روزنامهفروشیهای معتبر به فروش میرسه و درآمدش صرف کمک به روزنامهنگاران در بند و انجمنهای پاسدار آزادی بیان میشه. «پاسدار» رو به عنوان برابر فارسی «مدافع» نوشتم؛ نترسین!
بههر حال، تازهترین آلبوم دربرگیرندهي یکصد عکس از رضا دقتی، عکاس مهاجر ایرانی در فرانسه است. عکسهایی که رضا در گوشهوکنار دنیا گرفته. قیمت این آلبوم گران نیست: 9 یورو و 90 سنت. همین الان نسخهای سفارش دادم. پیشنهاد میکنم بچههایی که بیرون از ایران هستن و میتونن هم برای پشتیبانی یک نسخه (دستکم) بگیرن. عکس جلدشو گذاشتم که تا دیدین یادتون بیات! این لینک مربوطه برای سفارش پستی:
http://www.rsf-persan.org/
اینجا در هلند، بر خلاف ایران، وضع جانور مورد علاقهي من، گربه، خوبه. اکثراً در خانهها هستند و در ناز و نعمت. به قول اردوان ِ خِپل مِپل، «کنار شومینه با ظرف شیر». البته کمی پر رو و بی احساس هستند. یکی دیگه از دوستان هم میگفت «گربههای اینجا لنگه کفش نخوردن حالشون جا بیات»!
بههر حال من چند شب پیش، در راه بازگشت به خانه با گربهي محترمی آشنا شدهام که بسیار به گربههای خیابانهای ایران شباهت دارد و شبها در ویترین یک عتیقهفروشی در شرق آمستردام میخوابه. من هم اگر حمل بر ...خُلی نکنید هر شب در راه، دوچرخهمو جلوی ویترین این مغازه نگه میدارم، حال و احوالی با این دوست زبان بسته میکنم و سپس به راه ادامه میدم. امروز هم که تعطیل هستم دلم براش تنگ شده. نامی باید براش انتخاب کنم. یک عکس هم از ایران همراهم بود که دلم نیمد به شما نشان ندهم. دستکم خنده کمرنگی را رقم خواهد زد!
تا بهار خیلی مونده. ولی چند شب پیش خواب دیدم بهاره و در اتوبوسی در جاده با دوستان در راه شیرازیم.
گلهایی به آن زیبایی ندیده بودم و انگار روی ابرها بودم. صبح که از خواب پریدم، نه از بهار خبری بود و نه از شیراز. چنان ناراحت شدم که نگو. شانس آوردم که امیر از بِرِمن زنگ زد وگرنه سکته کرده بودم.
هر چه بشود در نهایت، سوناتهای ادوارد اِلگار برای پیانو نجاتدهنده است. کارهای آسمانیاش به من میگویند سعی کن تعلقی نداشته باشی. البته نه از نوع بی بن و ریشه بودن.
مرفه بی درد! در شهر فسق و فجور، پایش را انداخته رو پایش، قهوه مینوشد و به پیانوی آهنگسازان امپریالیسم گوش فرا میدهد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر