از مرگ امیدرضا میرصیافی در زندان اوین و دلایل آن، رسانه ها و مجموعه فعالان حقوق بشر گفته و نوشته اند. در چندساعتی که از اعلام خبر از بین رفتن او گذشته من تنها می خواهم از خاطرات خودم از تماس های چندماه اخیرم با او بنویسم.
دکتر حسام فیروزی در گزارش پزشکی اش از اوین نوشته که امیدرضا افسردگی داشت...
آره من هم علیرغم راه دور حس می کردم افسردگی شدیدی دارد. چندماه پیش متن بسیار غم انگیزی را به همه دوستانش ایمیل کرد و این حس را به بسیاری از ما داد که قصد خودکشی دارد. زمانی که ایمیل را خواندم شماره اش دم دستم نبود. به دوست مشترکی در آلمان زنگ زدم که می دانستم با امیدرضا تماس نزدیک تری دارد. او هم از وسط میهمانی سراسیمه به امیدرضا زنگ زده بود، دو ساعتی را با او حرف زده بوده تا در نهایت کمی آرام شده بود.
ماجرای دستگیری اش برای من شوکه کننده بود؛ تا آنجا که می دیدم و می دانستم فعالیت هایش همه به روزنامه نگاری و وبلاگ نویسی در زمینه موسیقی معطوف بود. تماس های زیادی با روزنامه نگاران و اهالی موسیقی در خارج از ایران داشت ولی به نظر نمی رسید که این تماس ها تا این حد برایش دردسرساز باشد.
سال گذشته تلاش کرد از طریق یکی از همین تماس ها ویزای انگلیس را بگیرد و برای دیدن دوستانش و شرکت در یک همایش هنری به لندن برود ولی سفارت در تهران با صدور ویزا موافقت نکرد.
هنوز آخرین پیغام هایش را در فیس بوک دارم که در پاسخ شگفتی من از دستگیری اش، گفته بود: «خودم هم متعجم، حتا یک مورد دقیق در پرونده نیست که چه توهینی به مقامات کرده ام. خودشان بریده و خودشان دوخته اند.»
از این وبلاگ دارم متنفر می شوم؛ سراسر بوی مرگ و مصیبت گرفته. زندان اوین در آستانه نوروز چه عیدی به خانواده میرصیافی داده است... جز آروزی صبر برای مادرش چه می توانیم بکنیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر